بَنى اُبَيْرِق
اُبَيْرِق از اعضاى قبيله اوس، از تيره بنىظفر بود[1]. سه تن از پسران وى يعنى بِشْر، بَشير و مُبَشِّر به بنى اُبَيْرِق شناخته شدهاند.[2] تنها عامل توجهمنابعتاريخى و تفسيرى به بنى ابيرق به شأن نزول آياتى از سوره نساء باز مىگردد كه عمدتاً يكى ديگر از اعضاى بنى ظفر به نام قتادهبن نعمان آن را نقل كرده است.دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 83
در حادثهاى در سال چهارم[3] يا سوم[4] هجرى بنى ابيرق به دزدى مقدارى آرد و دو زره متهم شدند. به روايت قَتادة بن نعمان كه مشهورترين و مفصلترين گزارش از اين حادثه است ، رِفاعَة بن زيد ظفرى ( عموى قتاده) مقدارى آرد مرغوب از تاجران شامى خريد و آن را در اتاقى كه دو زره درآن نگهدارى مىشد مخفى كرد. مدتى بعد آردها وزرههاى وى به سرقت رفت و هنگامى كه به پرسوجو پرداختند متوجه شدند شب قبل، بنىاُبيرق اجاقى در خانه روشن كردهاند و احتمالا چون اين خانواده تهيدست بودند، به آنها مظنون شدند؛ اما بنى ابيرق از لبيدبن سهل، از موالى بنىظَفَر به عنوان مظنون ياد كردند. مال باختگان هنگام پرس وجو در محله، به هيچ فرد مشكوك ديگرى برنخوردند.[5]
قَتادة بن نعمان كه خود گزارشگر اين حادثه است، با تكيه بر روابطش با پيامبر و با هدف شكايت از بنىابيرق و حمايت از عموى خود، رفاعة* بن زيد نزد آن حضرت رفته، شكوائيه خود را مطرح كرد و از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواست تا از بنى ابيرق بخواهد تا دست كم آن دو زره را بازگردانند. از سوى ديگر اُسَيْربن عُرْوَه از بستگان بنى ابيرق، جمعى را گردهم آورد و براى اعاده حيثيت و اعتراض به اتهام مزبور، خدمت پيامبر رسيدند. وى از خويشاوندان خود دفاع كرد و سخنان مدعيان را اتهاماتى بىدليل خواند. قتاده كه براى ادعاى خود شاهدى نداشت، در موضع ضعف قرار گرفت و پيامبر با او برخورد تندى كرد.[6]
همزمان با اين امر بنىابيرق كه در سرقت نقش داشتند براى از بين بردن شواهد سرقت، زرههاى مزبور را درون خانه زيدبن سهين[7] يهودى يا ابومليك (ابو مُلَيْل) بن عبدالله خزرجى انداختند.[8] در پى آن، نزاعهايى ميان مالباخته و مظنون درگير پديد آمد كه با نزول آيات 105 ـ 114 نساء/4 اين ماجرا به پايان رسيد.[9]
بر اساس گزارش قتادة بن نعمان، خداوند در اين آيات بنى ابيرق را خائن دانسته و از پيامبر خواسته بنا به آنچه خداوند براى وى آشكار كرده حكم كند و از حمايت خائنان بپرهيزد و استغفار كرده و از مجادله از جانب كسانى كه به خود خيانت*كردهاند دست بردارد. خداوند در ادامه آيات خيانتكاران را كسانى دانسته كه خيانت خود را از مردم پنهان كردهاند، در حالى كه خداوند بدان آگاه است و كسانى كه از خيانتكاران حمايت مىكنند
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 84
بايد از آنان پرسيد كه چه كسى در قيامت حامى ايشان خواهد بود و از هركس خطايى سر زند به خود ستم كرده و خدا بدان آگاه است و چنانچه توبه كند خداوند را بخشنده مىيابد. كسى كه تهمتى به بىگناهى مىزند گناه بزرگى مرتكب شده است. اگر فضل خدا نبود گروهى به دنبال آن بودند تا تو را گمراه كنند. در حالىكه خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت و آنان خود را گمراه مىكنند.
در پى نزول اين آيات زرههاى رِفاعه بدو بازگردانده شد و بشيربن ابيرق كه مسبب اصلى اين امر بود به مشركان پيوست و آنگاه بود كه آيات بعدى نيز نازل شد و بشير را فردى دانست كه چون راه راست برايش روشن شد، از در مخالفت با پيامبر درآمد. چنين فردى رها خواهد شد و فرجامش جهنم خواهد بود: «و مَن يُشاقِقِ الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الهُدى و يَتَّبِع غَيرَ سَبيلِالمُؤمِنينَنُوَلِّهِ ما تَوَلّى ونُصلِهِ جَهَنَّمَ وساءَتمَصيرا».(نساء/4،115)[10]
به نظر مىرسد قَتادَة بن نعمان شأن نزول آيات را تا حدى يك سويه و مطابق نظر خود گزارش كرده باشد و حتى حادثهاى را كه به يك تن از بنىابيرق مرتبط بوده به همه فرزندان ابيرقتعميم داده باشد.
در كنار اين روايت در گزارشهاى ديگرى از طُعْمَة* بن اُبَيْرِق به عنوان متهم اصلى حادثه سخن بهميان آمده است. اينكه طعمه كيست هيچ اتفاق نظرى وجود ندارد. برخى او را همان بشير دانستهاند كه كنيهاش ابوطعمه بود.[11]
به موجب روايتى طعمه در يكى از جنگهاى پيامبر زره يكى از مسلمانان را دزديد و چون صاحب آن به پيامبر شكايت برد، با انداختن آن درون خانه ديگرى كوشيد تا خود را تبرئه كند. وى سپس ضمن اعتراف به دزدى نزد عشيره خود از آنان خواست از وى حمايت كنند. آنان نيز شبانه نزد پيامبر رفته، وى را بىگناه معرفى و فردى رامتهمكردند كه زره درون خانهاش افتاده بود.[12]
در روايت ديگرى آمده است كه يكى از يهوديان زرهى به طعمه امانت داد و با همديگر آن را در خانه طعمه زير خاك پنهان كردند؛ اما طعمه مدتى بعد آن را بيرون آورد. هنگامى كه يهودى زره را از او خواست وى اظهار بىاطلاعى كرد و با بالاگرفتن مسئله، زره را درون خانه اَبى مُلَيْل انصارى خزرجى انداخت تا اورا متهم سازد. آن يهودى عشيره خود را به حمايت فراخواند. در پى اطلاع پيامبر از ماجرا، برخى از پيامبر خواستند به هر روى از طعمه حمايت كند؛ اما يهوديان چون به زره دست نيافتند، طعمه و بستگانش آنان را دشنام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 85
داده و از نسبت دزدى به طعمه برآشفتند. طعمه ابومليل را مظنون دانست و چون زره نزد وى پيدا شد درگيرى لفظى بالا گرفت. طعمه از بستگانش خواست نزد پيامبر روند و از ايشان بخواهند از طعمه دفاع كرده، دليل يهودى را نپذيرد، آنگاه اين آيات نازل گرديد و پيامبر از ماجرا آگاهى يافت.[13]
بنا بر روايت عكرمه، يكى از انصار اتاقكى را به طعمه سپرد؛ اما پس از مدتى زره خود را در آن نيافت و پس از آنكه طعمه تحت فشار قرار گرفت، زره را در خانه فردى يهودى به نام زيد بن سمين انداخت و موجب درگيرى شد.[14]
به نقل عطيه عوفى، طعمه زرهى دزديد؛ اما مجبور شد آن را در خانه ديگرى بيندازد تا از خود رفع اتهام كند.[15]
طبق روايت عبد الرحمن بن زيد، طعمه سرقت خود را به فردى يهودى نسبت داد. همسايگان طعمه نيز وى را بىگناه مىدانستند و آنقدر از آن يهودى و كفر او به اسلام بدگويى كردند كه پيامبر نيز بدو بدبين شد و آنگاه آيات مزبور نازل گرديد. با نزول آيات و رسوا شدن طعمه در مدينه به مكه گريخت.[16] سَعيدبن جُبير[17]، نزول آيه 116 همين سوره را نيز درباره طعمه دانسته است: «اِنَّ اللّهَ لايَغفِرُ اَن يُشرَكَ بِهِ ويَغفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَن يَشاءُ و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَقَد ضَلَّ ضَلـلاً بَعيدا».(نساء/4،116) مطابق قول كَلْبى و برخى ديگر از مفسران [18] آيه «والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكـلاً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَزيزٌ حَكيم»(مائده/5،38) هم درباره طعمه، سارق زره نازل شده است.
منابع
اسباب النزول؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ بحارالانوار؛ تاريخ الخميس؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير القمى؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علمالتفسير؛ سير اعلامالنبلاء؛ سنن الترمذى؛ السيرةالنبويه، ابن هشام؛ مجمع البيان فى تفسيرالقرآن؛ المنمق فى اخبار قريش.مهران اسماعيلى
[1]. المنمق، ص 269؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 333.
[2]. تفسير قمى، ج 1، ص 178؛ جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 360.
[3]. الاستيعاب، ج 1، ص 251.
[4]. تاريخ الخميس، ج 1، ص 449.
[5]. جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 360 ـ 362؛ الاستيعاب، ج 2، ص 78 ـ 79؛ بحارالانوار، ج 17، ص 78 ـ80.
[6]. تاريخ المدينه، ج 2، ص 408؛ تاريخ دمشق، ج 49، ص 271؛ بحار الانوار، ج 17، ص 78 ـ 79
[7]. مجمع البيان، ج 3، ص 161.
[8]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 365 ـ 366؛ التبيان، ج 3، ص 317.
[9]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 359؛ مجمع البيان، ج 3، ص 161.
[10]. سنن الترمذى، ج 4، ص 310؛ جامعالبيان، مج 4، ج 5، ص 361 ـ 362.
[11]. السيرة النبويه، ج 2، ص 524؛ روض الجنان، ج 6، ص 102؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 241.
[12]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 363؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 415.
[13]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 394؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 407.
[14]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 366.
[15]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1063.
[16]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 363.
[17]. زاد المسير، ج 2، ص 202.
[18]. اسباب النزول، ص 111؛ زاد المسير، ج 2، ص 348.